چرا شیردهی این‌قدر دشوار است؟ مروری بر روزهای آغازین شیردهی

شیردهی، سفری تازه و پر از احساسات گوناگون است. از درد و بی‌خوابی گرفته تا لحظات ناب عشقِ مادری. در دو هفته نخست، هر روز تجربه‌ای تازه شکل می‌گیرد. این روایت، واقعیت صادقانه‌ی یک مادر از مسیر دشوار و زیباست.
چرا شیردهی این‌قدر دشوار است؟ مروری بر روزهای آغازین شیردهی

چرا شیردهی این‌قدر دشوار است؟ دو هفته در زندگی یک مادر شیرده

روز اول

هرگز قصد نداشتم یا حتی در برنامه‌ام نبود که به نوزادم شیر بدهم. هیچ‌یک از زنان خانواده‌ام هم شیردهی نکرده بودند، یا به‌دلیل مشکلات تولید شیر و یا به‌خاطر نداشتن زمان در محیط‌های کاری پرتنش.

همیشه خودم را از دایره‌ی شیردهی خارج می‌دیدم و در فهرست هدایا برای مهمانی پیش از تولد، مقدار زیادی شیر خشک گذاشته بودم و تنها به این دلیل از پمپ سینه استفاده می‌کردم که بیمه آن را رایگان تهیه کرده بود.

اما در یکی از آخرین معاینه‌های پیش از زایمان، یکی از پرستارانم مرا قانع کرد که ارزش دارد حداقل برای مدت کوتاهی شیردهی را امتحان کنم.

بنابراین، وقتی پس از چهار روز تأخیر به بیمارستان رفتم تا القای زایمان انجام شود، برگه‌ی برنامه زایمانم را به پرستار دادم. در پایین برگه با خودکار نوشته بودم: «شیردهی؟ حتماً.»

وقتی دختر کوچکم به دنیا آمد، بی‌نقص و زیبا بود و کاملاً با ماده‌ای لغزنده پوشیده شده بود. پس از بستن اولین پوشک و خشک کردنش با حوله، پرستار از من پرسید آیا آماده‌ی شیردهی هستم. و من که ویدئوهای آموزشی شیردهی در کلاس آنلاین بارداری‌ام را تماشا نکرده بودم، اما ایده‌ی کلی را می‌دانستم، او را در آغوش گرفتم و خودش بلافاصله دهان گرفت و حدود یک ساعت و پانزده دقیقه مکید.

دانسته‌هایم در مورد شیردهی فقط به چند قسمت از سریال‌های «دوستان» و «اداره» برمی‌گشت که ریچل و پم برای نخستین بار مادر می‌شوند. در ذهنم، شیردهی تجربه‌ای عجیب اما باشکوه بود. آن شخصیت‌های تلویزیونی از موفقیت‌شان در گرفتن دهان نوزاد به سینه، بسیار خوشحال بودند و حس رضایت از تغذیه‌ی طبیعی فرزندشان داشتند. اما من چنین حسی نداشتم؛ برایم بیشتر حس غریبی بود.

بعد از این تغذیه‌ی طولانی، پاداشم یک نوک‌سینه‌ی خون‌آلود در سمت چپ و یک نیاز مبرم به استفاده از سرویس بهداشتی بود. نگران بودم که شاید این نشانه‌ی روزهای سختی در پیش باشد.

روز دوم

ما تصمیم گرفتیم دو روز در بیمارستان بمانیم. من و همسرم از این لذت می‌بردیم که صبحانه، ناهار و شاممان هر روز سرو می‌شود (و من حتی درخواست کردم با هر وعده غذایی، دسر هم بیاورند، حتی صبحانه!). با این حال، ناامید شدم چون دیدم نوزاد تقریباً هیچ نمی‌خورد. او اصلاً به نظر گرسنه نمی‌آمد.

تمام شب گذشته و صبح امروز، روی تخت بیمارستان نشسته بودم؛ نوزادی بی‌علاقه در آغوش، لباس بیمارستانم نیمه باز، سرد و کمی دل‌زده.

پزشکان و پرستاران گفتند این کاملاً طبیعی است، چراکه بسیاری از نوزادان بلافاصله پس از تولد، به‌دلیل خواب‌آلودگی نمی‌خورند. اما با وجود اشتهای زیادش در اتاق زایمان، نگران بودم حالا چیزی درست نیست.

در همان زمان، بینی‌اش هم گرفته بود. پرستاران دوباره گفتند این مسئله طبیعی است، اما من می‌ترسیدم شاید به خاطر اینکه نمی‌تواند خوب نفس بکشد، نمی‌خورد.

بعد از بارها شکایت، بالاخره برایش محلول سالین در بینی اسپری کردند. نفس کشیدنش بهتر شد و اندکی بعد، چند ساعت پشت سر هم با وقفه شیر خورد.

روز سوم

بالاخره در آستانه‌ی ترخیص از بیمارستان بودیم و تغییر زیادی در عادات تغذیه‌ی نوزاد دیدم. انگار از حالت «نه، متشکرم، گرسنه نیستم» به «شش همبرگر می‌خواهم و تمام سیب‌زمینی سرخ‌کرده‌ها را بیاورید» رسیده بود!

احساس می‌کردم تمام روز پستان‌هایم بیرون بوده‌اند. نوک سینه‌ی چپم کمی خون آمده بود، پس بیشتر از سمت راست شیر می‌دادم. وقتی آن سمت هم حساس شد، آرزو کردم ای‌کاش سینه‌ی سومی داشتم تا در چرخه قرارش دهم.

یکی از پرستاران گفت باید انتظار کمی ناراحتی را داشته باشم و آن را «درد جمع‌کننده‌ی انگشتان پا» هنگام گرفتن دهان نوزاد توصیف کرد. اما من آن را بیشتر شبیه درد «کوبیدن انگشت پا به میزی که میخ از آن بیرون زده» می‌دانستم.

بعد از ناهار، مشاور شیردهی آمد و از من پرسید آیا همه چیز خوب پیش می‌رود؟ توضیح دادم که نگرانم شاید چون نوزاد زیاد می‌خورد، در واقع چیزی بیرون نمی‌آید و احتمالاً من آغوز کافی تولید نمی‌کنم. او خواست مقداری آغوز در قاشق پلاستیکی بدوشم تا به نوزاد بدهم. چند قطره بیشتر بیرون نیامد، اما او راضی به نظر رسید و برایم پد سینه و یک نمونه‌ی کوچک پماد لانولین برای نوک سینه‌های دردناک گذاشت.

روز چهارم

کرم لانولین تسکین‌دهنده بود، اما چون نوزاد مرتب شیر می‌خورد، بیشتر وقتم صرف زدن کرم و پاک کردنش می‌شد. ارزشش را نداشت. پدها را هم امتحان کردم اما هرگز نچسبیدند؛ مثل این بود که بخواهی دو پنکیک را به دیوار بچسبانی.

روز پنجم، ششم یا هفتم؟ هر کدام…

تمام وقت بیدارم و دیگر دقیق نمی‌دانم امروز چه روزی است. به نظر می‌رسد تمام لحظاتم صرف شیردهی می‌شود، اما حتماً این‌طور نیست چون مطمئنم یک‌بار در این هفته دوش گرفته‌ام… فکر می‌کنم.

نوزاد بی‌قراری می‌کند، چند دقیقه شیر می‌خورد و رها می‌کند. درست وقتی می‌خواهم او را پایین بگذارم، دوباره سریع دهان می‌گیرد، کمی می‌مکد و باز متوقف می‌شود. مثل رقصی ظریف است که در آن او دائماً غذا می‌خواهد و من هرگز نمی‌خوابم.

احساس می‌کنم وانمود می‌کند گرسنه است تا فقط در آغوشم بماند. شاید از بی‌خوابی یا چیز دیگر است، اما مطمئنم دارد با من بازی می‌کند.

روز هشتم

همه چیز امروز بهتر پیش می‌رود، اما هنوز خواب درست نداشته‌ام. جست‌وجو در گوگل به من آموخت که این حالت، به «تغذیه خوشه‌ای» معروف است، اما نامش گمراه‌کننده است. «خوشه» به نظر می‌رسد یعنی چند تغذیه پشت سر هم و سپس یک استراحت طولانی، نه یک تغذیه‌ی بی‌پایان بدون توقف تا وقتی نوزاد از خستگی بی‌هوش شود.

بهتر بود اسمش را می‌گذاشتند «تغذیه بی‌انتها» یا «کمک کنید باید بروم دستشویی». دست‌کم دیگر خیلی دردناک نیست یا دست‌کم خون‌ریزی نوک سینه متوقف شده.

روز نهم

امروز برای معاینه‌ی یک‌هفته‌ای نوزاد به مطب رفتم. اولین بارم بود بعد از زایمان از خانه بیرون می‌روم (آیا رفتن تا ایوان برای دریافت غذا حساب می‌شود؟). فهمیدم در تغذیه در مکان عمومی خیلی راحت شده‌ام.

در دفتر، با پرستاری صحبت می‌کردم که گفت: «این اولین بچه‌ات نیست، درسته؟» تصحیحش کردم و گفتم در واقع اولین است… و بعد متوجه شدم بی‌آنکه حواسم باشد سینه‌ام را بیرون آورده و شروع به شیر دادن کرده‌ام.

از خودم برای نداشتن خجالت، کمی افتخار کردم. اما در عین حال نگران بودم مبادا آن‌قدر خسته شده‌ام که بتوانم تقریباً نصف لباسم را بدون متوجه شدن دربیاورم.

روز دهم

بله، هنوز دائماً در حال شیردهی هستم. خبر خوب این است که در خوردن غلات با یک دست خیلی حرفه‌ای شده‌ام. همسرم هم در پخت پیتزاهای یخ‌زده مهارت یافته است.

در چند روز گذشته زمان زیادی را در شبکه‌های اجتماعی گذرانده‌ام و حالا همه چیز درباره‌ی همکلاسی‌های دبیرستانم می‌دانم.

در آشپزخانه قوطی شیر خشکی قرار دارد، برای مواقع اضطراری. هر بار به آن نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم شاید باید آن را باز کنم تا همسرم بتواند به نوزاد شیر بدهد و من بیش از چند ساعت بخوابم. اما هنوز تسلیم نشده‌ام. پزشک گفت اگر یک ماه کامل فقط شیر بدهم و از شیر خشک یا پمپ استفاده نکنم، میزان تولید شیرم به تعادل طبیعی برای نیاز نوزاد می‌رسد. پس سعی می‌کنم مقاومت کنم.

روز یازدهم

فکر می‌کردم دیگر بدون درد شیردهی می‌کنم اما امروز روی نوک سینه‌ی راستم دو کبودی پیدا کردم. با این کبودی‌ها، شیر دادن دردناک است. حتی بستن سوتین شیردهی هم آزاردهنده است. همه چیز دردناک است.

روز دوازدهم

امروز دوباره مشاور شیردهی دیدم – این بار در مطب متخصص اطفال. او نشانم داد چطور می‌توانم صبر کنم تا نوزاد دهانش را باز کند و سپس سریع سینه را درون دهانش بگذارم. او درست می‌گفت، خیلی راحت‌تر شد و اصلاً درد نداشت. این مشاور شیردهی حالا بهترین دوست جدید من است و عاشقش‌ شدم.

وقتی پرسید آیا سؤالی دارم، گفتم کمی می‌ترسم نوزاد هنگام فشار به سینه، نتواند نفس بکشد. از زمانی که بینی‌اش گرفته بود، همیشه نگران تنفسش هستم. به ذهنم رسید شاید نباید زیاد به خودم بچسبانم چون ممکن است بینی‌اش فشرده شود.

او گفت باید به‌جای فشار دادن پشت سر نوزاد، روی پشتیبانی از پایین سر و گردنش تمرکز کنم تا اگر نتوانست نفس بکشد، بتواند موقعیتش را تغییر دهد. بهترین دوستم نابغه است.

روز سیزدهم

انگار زیر لباس‌هایم باران می‌بارد! ظاهراً شیرم زیادتر شده و هر وقت نوزاد را بغل می‌کنم، می‌بینم هر دو خیس شده‌ایم. فکر می‌کنم: «آیا پوشکش نشت کرده؟» نه، فقط جریانی از شیر است که لباس من و لباس نوزاد را خیس کرده.

دیشب پمپ سیلیکونی کوچکم را برای جمع‌کردن شیر از سینه‌ی آزاد، پایین جا گذاشتم. وقتی نوزاد شیر خوردنش تمام شد، تی‌شرت من طوری خیس بود انگار در مسابقه تی‌شرت خیس شرکت کرده‌ام. صبح، وقتی از دوش بیرون آمدم و موهایم را با حوله پیچاندم، صدای چک‌چک مایع روی کاشی‌ها را شنیدم و با خودم گفتم: «چطور هنوز موهایم چکه می‌کند؟» و بعد فهمیدم آن مایع فقط شیر من است!

روز چهاردهم

به نظر می‌رسد هر روز مقدار بیشتری شیر تولید می‌کنم. چند بار نوزاد مکیدن را متوقف کرده و حتی از نوک سینه‌ام شیر فواره زده؛ درست مثل سوراخ یک شلنگ باغبانی که با فشار شیر بیرون می‌ریزد – و صادقانه بگویم، منظره‌اش چشمگیر است.

روز پانزدهم

امروز به‌عنوان روزی ماندگار در یادم خواهد ماند: روزی که بالاخره سیستمی یافتیم تا بتوانم فقط با شیر خودم نوزاد را تغذیه کنم و در عین حال کمی بخوابم. وقتی نوزاد در حالت تغذیه‌ی خوشه‌ای نیست، معمولاً هر دو ساعت یک بار شیر می‌خورد. بنابراین در طول روز با پمپ دستی (پمپ سیلیکونی کوچک) دو‌سه بار شیردوشی می‌کنم و آن مقدار برای حداقل یک وعده‌ی کامل کافی است.

شب‌ها یک‌بار شیر می‌دهم و مستقیم می‌روم بخوابم. هنگام خواب من، همسرم با همان شیر ذخیره‌شده به نوزاد شیر می‌دهد. و voilà! من موفق شده‌ام چهار ساعت بی‌وقفه بخوابم. نمی‌دانم چرا زودتر به ذهنمان نرسید. حتماً از بی‌خوابی بوده است.

روز شانزدهم

دارم کمی بیشتر می‌خوابم که واقعاً لذت‌بخش است، اما تازه متوجه شدم چقدر سینه‌هایم بزرگ و سنگین شده‌اند. در دوران بارداری مشتاق بودم شکمم صاف‌تر شود تا بتوانم دوباره روی شکم بخوابم… اما هنوز نمی‌توانم چون سینه‌هایم بزرگ مانده‌اند. هر بار که سعی می‌کنم روی شکم دراز بکشم، احساس می‌کنم در وضعیت یوگای سگ سرپایین قرار گرفته‌ام. آیا روزی این‌ها کوچک می‌شوند؟

روز هفدهم

بالاخره با اجازه‌ی پزشک می‌توانم از پمپ استفاده کنم – و امیدوارم تولید شیری تنظیم‌شده و متناسب با نیاز نوزادم داشته باشم. صبح به اتاق نوزاد رفتم و جعبه‌ی پمپ سینه‌ای را که بیمه فرستاده بود باز کردم. تمام قطعات را بیرون آوردم و روی پتو چیدم؛ احساس می‌کردم گنج یافته‌ام.

فکر کردم بالاخره می‌توانم به فروشگاه یا اداره پست بروم و همسرم را با یخچالی از شیرهای تازه‌دوشیده در خانه بگذارم. هم شیر دهم و هم هر وقت خواستم از خانه بیرون بروم.

اما عجیب بود که هنوز احساس آمادگی برای شروع پمپاژ نداشتم – حتی بعد از خواندن دفترچه راهنما. با خودم فکر کردم اگر واقعاً می‌خواستم از شیردهی رها شوم، می‌توانستم از شیر خشک استفاده کنم یا از همان ابتدا پمپ بزنم، بی‌خیال توصیه‌ها. اما واقعیت این است که از شیردهی بدم نمی‌آید؛ در واقع کمی دوستش دارم. لحظات خلوت نیمه‌شب با نوزاد، وقتی همه‌چیز ساکت است، برایم لذت‌بخش است. دوست دارم وقتی گریه می‌کند نیازی به گرم کردن شیشه شیر نداشته باشم. و باید اعتراف کنم از احساس نیاز بودن لذت می‌برم.

مدتی بود مشتاق بودم کمی از شیردهی فاصله بگیرم، اما شاید داشتن گزینه‌ی آن برایم کافی است. ماه اول زندگی با نوزاد و یادگیری تعویض، مراقبت و تغذیه‌اش، هم چالشی بزرگ بوده و هم سرشار از شادی. در طول این ماه، نگاهم به شیردهی تغییر کرد.

در جایی میان این مسیر، شروع کردم به دیدن شیردهی همان‌گونه که همیشه از تماشای سریال‌های دوستان و اداره تصور می‌کردم. شاید ناشی از هورمون‌های پیونددهنده باشد یا شاید شیردهی آن‌قدرها هم که فکر می‌کردم سخت نیست. اما حالا وقتی شیر می‌دهم، همان حس شیرینی را که در تلویزیون توصیف می‌کنند، تجربه می‌کنم، و این واقعاً دل‌انگیز است.

البته کنار آمدن با تغییرات بدنم – از سینه‌های سنگین و حساس گرفته تا لباس‌های لک‌دار – هنوز دشوار است، اما هر روز بهتر می‌شود. و در نهایت، برایم می‌ارزد.

نمی‌دانم در ماه‌های آینده چه احساسی نسبت به پمپاژ یا استفاده از شیر خشک خواهم داشت، و قطعاً مطمئن نیستم وقتی قرار شود غذاهای واقعی را به نوزادم معرفی کنم، چه خواهم کرد. اکنون نسبت به همه‌ی این‌ها کمی اضطراب دارم، اما اگر تجربه‌ی شیردهی چیزی را به من آموخته باشد، آن این است که احتمالاً همه‌چیز به خوبی پیش خواهد رفت.

فهرست مطالب

نگار سمیعی

متخصص زنان، زایمان و نازایی
فلوشیپ پریناتولوژی (طب مادر و جنین)، با ۱۲ سال تجربه بالینی، در بخش «زنِ سالم» در زیلایف درباره سلامت قاعدگی، بارداری، یائسگی، ناباروری و بیماری‌های زنان می‌نویسم. معتقدم آگاهی از بدن، اولین گام سلامت و آرامش زنان است.
مادر دو فرزند، ساکن تهران و همراه همیشگی زنان در مسیر سلامتی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *